شعر

دانش اندر دل چراغ روشن است

 

وز مه بد بر تن توجوشن است             (رودکی)

دختران تنها

چند تا عکس زیبا گذاشتم  حتما ببینید

ادامه نوشته

رویا

وزگاری برای شنیدن صدایم نیازی به حرکت لبهایم نبود .

امروز...

زانو زده ام بر روی خاک

یک دستم را ستون کرده ام

با دست دیگر مشت میکوبم بر زمین

فریاد میزنم ...

پهنای صورتم خیس است

هنوز نمیشنوی...

زندگی یک جواهر

یه روز یه تیکه سنگ الماس ، از آسمون افتاد توی یه مرداب .

آب مرداب مرده بود ولی الماس میون اون مرداب می درخشید .

بدون اینکه ارزشش کم بشه و یا کسی بگه چون این الماس تو مردابه

 پس الماس نیست .

 

اون سنگ گرانبها  با گل و لای مرداب هم نشین شده بود.

زندگیش مردابی بود

شبها با دیدن ستاره های آسمان که از جنس خودش بودن آسمانی میشد

روز با تابش آفتاب می درخشید و مرداب از درخشش اون محو میشد

 

این بودکه زندگی این الماس چند گانه بود .

 

و این حکایت شخصیت چند گانه  توست دوست من ...

روز